آسوده دلان را غم ما شوریده سران نیست
این طایفه را غصه رنج دگران نیست
ای همسفران باری اگر هست ببندید
این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست
کشت ما را غم بی هم نفسی......
تا که رفتیم
همگان یار شدند
تا که خفتیم
همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانید که هست...........
نه در آن وقت که افتاد و شکست